آمارگير

فاضل قبادزاده
fghobad@yahoo.com

من مي‌شمارم؛ پول مي‌گيرم كه بشمارم ، اصلا شغلم شمردن است، شمارش آدمها؛ آره درست حدس زديد ، من در اداره‌ي آمار كار مي‌كنم. كارم اين است كه كوچه به كوچه و خونه به خونه، آدمها را بشمارم و جمع آنها را به مافوقم اطلاع دهم. آدمها چه خوب باشند چه بد ، چه خوشحال باشند چه ناراحت و چه خوشبخت باشند چه نباشند ، براي من هيچ فرقي نمي‌كنند؛ براي من آنها فقط يك شماره هستند، فقط يك شماره. بعضي وقتها كه حوصله ندارم، مي‌روم يك گوشه‌اي استراحت مي‌كنم و فرمها را الكي پر مي‌كنم و به مافوقم تحويل مي‌دهم؛ او هم بدون هيج شكي حرف مرا قبول مي‌كند، چون خودش هيج وقت حوصله‌ي شمردن ارقام كوجك را ندارد . او فقط ارقام بزرگ را مي‌شمارد، يعني فقط جمع شماره‌ها را؛ شماره‌هايي كه دهها نفر مثل من از محله‌هاي مختلف جمع كرده‌اند. فكر مي‌كنم از ارقام بزرگ خوشش مي‌آيد و معني آنها را مي‌فهمد ولي من هيج وقت معني آنها را نفهميده‌ام، شايد به اين خاطر كه من هيچ وقت رقم‌هاي بزرگ را نمي‌شمارم، چون‌كه من هر روز از شماره‌ي يك شروع مي‌كنم و بيشترين رقمي كه توانسته‌ام تا حالا بشمارم عدد 1999 است.
تازه آن هم فقط يكبار برايم اتفاق افتاد؛ يادم است كه آن روز وقتي كارم تمام شد، خيلي عصبي و گرفته بودم، آخه نتوانسته ‌بودم تعداد كساني را كه شمرده بودم به دوهزار برسانم. كافي بود تنها يك نفر ديگر را پيدا كنم تا آمارم به دو هزار برسد و بتونم ترفيع درجه گرفته و به صندلي مافوقم تكيه بزنم. مهمتر اينكه وقتي به آن مقام مي‌رسيدم، حتما از معني ارقام سر در مي‌آوردم. بهرحال نه‌تنها نتوانستم يك نفر ديگر را پيدا كنم بلكه جرات نكردم تا يك شماره‌ الكي هم بنويسم، چرا كه طبق قوانين اداره‌ آمار وقتي كسي رقم دوهزار را به اداره تحويل داده و ادعا كند كه تعداد نفرات منطقه‌ متبوع خود دوهزار يا بيشتر است، اداره جند نفر را مامور مي‌كند كه آن محله را از اول بشمارند؛ اگر رقم دوهزار يا بيشتر درست باشد كه هيچ، آن شخص ترفيع درجه پيدا مي‌كند. اما اگر درست نباشد و ثابت شود كه آن فرد مي‌خواسته اداره را فريب دهد و يا حتي اگر بيچاره در شمردن اشتباه كرده بوده، علاوه بر اينكه آمارگير به اصطلاح خاطي، اخراج مي‌شود و از بسياري مزايا نظير بيكاري و بيمه وغيره محروم مي‌شود، بلكه به اتهام تلاش براي فريب دولت، چند سال بايد زنداني ‌شده و مبلغ زيادي هم جريمه پرداخت كند. در اين شرايط اگر كسي هم به شماره‌ دوهزار برسد بخاطر ترس از اين اتفاقات جرات تحويل آن به اداره را ندارد، چون اكثر آنها حوصله‌ي دردسر و پذيرفتن ريسك را ندارند. به همين خاطر بعضي از همكاران من سالي يكبار هم يك محله را درست نمي‌شمارند؛ آنها فقط موقع تحويل، فرمها را الكي پر مي‌كنند و تحويل اداره مي‌دهند، البته ارقام تحويلي آنها هميشه زير دوهزار است، طوري كه چندين سال است كه هيچ كس رقم دوهزار را به اداره تحويل نداده و آخرين نفري كه اين شماره را توانسته بود بشمارد، مافوق‌مان است.
بهرحال آن روز هم من چون با دقت آمار گرفته بودم و مطمئن بودم كه درست است، خيلي تلاش كردم تا بتوانم به عدد دوهزار برسم، اما نشد و به همين دليل خيلي گرفته و ناراحت بطرف اداره مي‌رفتم كه يكي از همكاران خوب و قديمي‌ام را ديدم.. وقتي مرا ناراحت ديد از دليل ناراحتي‌ام پرسيد و من هم جريان را بهش گفتم. همكارم با شنيدن حرفهاي من نه تنها ناراحت نشد بلكه خوشحال هم شد و گفت خدا بهت رحم كرده چون اگر به شماره دوهزار مي‌رسيدي و آنرا به تحويل اداره مي‌دادي بدبخت مي‌شدي! وقتي دليل حرفش را پرسيدم ، گفت اگر در شمارش اشتباه كرده بودي كه احتمال زياد داشت اينگونه باشد، بدبخت مي‌شدي. بهش گفتم اما اگر مي‌توانستم تا عدد دوهزار بشمارم ترفيع درجه پيدا مي‌كردم و مهمتر از آن اينكه معني ارقام را مي‌فهميدم. در جوابم گفت:« ببين من بيست سال است كه در اين اداره كار مي‌كنم، اوايل شروع بكارم من هم مثل تو هر محله را دقيق مي‌شماردم تا اينكه يك روز به عدد 1999 رسيدم و مثل تو نتوانستم به رقم دوهزار برسم. يادم است كه آن روز من هم خيلي ناراحت شده ‌بودم و بيشتر ناراحتي‌ام از اين بود كه تا يك قدمي فهميدن معني ارقام رفتم، ولي نتوانستم معني آنها را بفهمم. وقتي جريان را به يكي از همكارانم گفتم بهم گفت “ ارقام معني ندارند و اين فقط يك دروغ بزرگ است ، هيچ كس نتوانسته معني ارقام را بفهمد، چون آنها هيج معني ندارند و اگر بعضي‌ها ادعاي درك معني ارقام را دارند، آنها فقط يك دروغگو هستند و مي‌خواهند به نوعي كمبودهاي خودشان را بپوشانند يا اينكه بعضي از آنها با قوه‌ي تخيل براي ارقام معني درست مي‌كنند و حتي به معني اعتقاد دارند. آنها فقط خودشان را فريب مي‌دهند، اگر مي‌خواهي آسوده زندگي كني، دور اين افسانه را خط بكش.” مهمترين دليلش هم اين بود كه اگر ارقام معني داشتند زماني كه فرمهاي آمارگيري از ارقام الكي پر مي‌شدند، حتما كساني كه ادعا مي‌كنند معني ارقام را مي‌دانند، حتما متوجه مي‌شدند كه ارقام نوشته شده الكي هستند ، اما آمارگيرها هميشه اين كار را مي‌كنند، اما هيچ كس نمي‌فهمد.
همكارم آخرسر بهم توصيه كرد: « براي اينكه به راحتي زندگي كني، لازم نيست هر روز بشماري، فقط كافي است كه فرمها را الكي پر كرده و به اداره تحويل بدي؛ مطمئن باش كه هيچ اتفاقي نمي‌افتد وهيچ كس هم بوئي نمي‌برد.»
بعد از آن اتفاق هميشه ارقام را الكي مي‌نوشتم و تحويل اداره مي‌دادم. كار راحتي بود ضمن اينكه هيچ كس هم متوجه نمي‌شد. در كل فكر مي‌كردم زندگي راحتي دارم، اما نمي‌دانم چرا هميشه به آن روز فكر مي‌كردم ؛ به آن روزي كه تا يك قدمي موفقيت رفتم و هميشه به خودم مي‌گفتم كه آن روز برابر با تمام زندگي من است و شايد هم بيشتر. يك روز از يكي از دوستانم درباره‌‌ي معني ارقام پرسيدم و او در جوابم گفت:« آنها حتما معني دارند، چون ما نمي‌توانيم آنها را بشماريم و براي همين مي‌گوئيم معني ندارند.» بهش گفتم كه اعداد چه معني مي‌توانند داشته باشند؟ گفت:« ارقام بزرگ را نمي‌دانم، ولي معني ارقام كوچك را فكر مي‌كنم مي‌دانم؛ وقتي مي‌روم پارك و قدم مي‌زنم هر گلي براي من معني يك شماره را مي‌دهد. مثلا گل لاله براي من شماره‌ي ده است، يعني وقتي گل لاله را مي‌بينم ده شماره به ارقام خود اضافه مي‌كنم و يا وقتي گل سوسن را مي‌بينم 5 شماره به آنها اضافه مي‌كنم وگلهاي ديگر معاني ديگري براي من دارند. من عاشق گلها هستم و معتقدم كه گلها تفاوت زيادي با يكديگر دارند و به همين خاطر است كه تا جايي كه مي‌توانم، سعي مي‌كنم اين تفاوت را نشان دهم و به همين خاطر است كه اعداد مختص هر كدام را دارم و يكي براي من 5 و يكي ديگر 10 است.»
حرفهاي دوستم فكر مرا بدجوري مشغول كرد، طوري كه آن شب نتوانستم بخوابم و با خودم گفتم كه زندگي او نسبت به زندگي من خيلي معني‌دارتر است؛ او معني ارقام كوچك را مي‌داند در حاليكه من معني هيچ رقمي را نمي‌دانم. همان شب تصميم گرفتم از فردا شروع به شمردن دقيق كنم. با خودم گفتم اگر توانستم تا شمار‌ه دو هزار بشمارم از دو حالت خارج نيست يا آنها معني دارند، كه معني انها را مي‌فهمم و يا معني ندارند كه در اينصورت پوچ بودن آنها را مي‌فهمم.
فردا صبح كه سركار رفتم، با وسواس خاصي شروع به شمردن حوزه‌ كاري‌ام كردم، نمي‌دانم چرا يك احساس خاصي داشتم، كه تا حالا برايم پيش نيامده بود و برايم تازگي داشت. موقع ظهر بود كه زنگ يك در آبي را زدم از پشت در يكي پرسيد كيه‌؟ گفتم از اداره آمار مزاحمتان شده‌ام. وقتي در را باز كرد بطور ناخودآگاه با خودم فكر كردم كه اين تنها يك شماره نيست بلكه چيزي بالاتر از آن است. موقع سوال و جواب ندانستم چه مي‌پرسم و چه مي‌شنوم، فقط يك چيز مي‌دانستم و آن اينكه بايد با تمام وجودم نگاهش كنم. وقتي به خود آمدم كه اون خداحافظي كرده و در را بسته بود. وقتي خواستم فرم مخصوص را پر كرده و يك شماره به ارقام خودم اضافه كنم، با خودم فكر كردم “ او كه تنها يك شماره نبود! فقط يك شماره‌ي خالي كه بجاي يك نفر اضافه ‌كنم و ديگر هيچ! من الكي هزار نفر و حتي 1999 نفر را، هر كدام را يك نفر ثبت مي‌كنم و حالا او را هم بك نفر ثبت كنم؟ نه امكان ندارد، حتي عدد 1999 هم لياقت او را ندارد ، او فقط وفقط لياقت دو هزار را دارد ، درست است او عدد دو هزار است. دو هزار افسانه ، دو هزار خطر، ريسك، دوهزار ترفيع درجه و مهمتر از همه دوهزار آگاهي. فكر كردم تنها مي‌توانم او را دوهزار ثبت ‌كنم.
دفتر آمارم را برداشتم و عدد دو هزارو يك را ثبت كردم ، عدد دوهزار او بود و من يك. با يك جسارت خاصي آنرا به اداره بردم و تحويل مافوقم دادم ، نمي‌دانم چرا اصلا اضطراب نداشتم و مثل آن بود كه آن محله را صد بار شمرده باشم و هر بار عدد دوهزار و يك آمده‌ باشد. وقتي مافوقم عدد دوهزار ويك را ديد با تعجب گفت دوهزار ويك؟‌ وقتي اين را گفت همه‌ي بطرف من برگشتند و با شگفتي خاصي كه از نگاهشان مي‌باريد به من نگاه كردند. مافوقم گفت: “ مطمئني كه دوهزار و يك نفر را شمرده‌اي ؟ ” با قاطعيت خاصي جواب دادم بله. يكي از همكارانم گفت مگر ديوانه شده‌اي پسر و من با لبخند گفتم تازه عاقل شده‌ام. مافوقم خيلي سريع با رئيس اداره تماس گرفت و جريان را اطلاع داد. قرار شد فردا صبح چند نفر مامور آن محله را دوباره بشمارند.
شب موقع برگشت به خانه، مسيرم را عوض كردم و جلوي در آبي رفتم ؛ پرده پنجره‌شان كمي باز بود و او داشت توي اتاق قدم مي‌زد، مثل اينكه دارم با او حرف مي‌زنم گفتم “ببخشيد كه خودم را پيش شما يك حساب كردم؛ خوب مي‌دانم كه پيش شما عدد يك هم نيستم”. نمي‌دانم براي چه مدت همينطور به او نگاه كردم تا اينكه او چراغ را خاموش كرد و خوابيد . بعد شروع كردم به قدم زدن، نمي‌دانم چرا اصلا اضطراب فردا را نداشتم و مطمئن بودم عدد دوهزار ويك درست است.
فردا صبح مامورها شروع به شمردن حوزه‌ من كردند و حدود ساعت پنج بعدازظهر بود كه كار شمارش را تمام كردند و همه آنها صحت عدد دوهزار و يك را تائيد كردند. فرداي آنروز مرا با تشريفات خاصي جاي مافوقم قرار دادند و مافوقم را بازنشسته كردند.
مدتي از اين موضوع گذشت، اما هنوز معني ارقام را نمي‌دانستم و اين موضوع بدجوري مرا اذيت مي‌كرد. كم‌كم به اين نتيجه مي‌رسيدم كه ارقام معني ندارند و آنها پوچ هستند كه يك روز مافوقم را توي خيابان ديدم و جريان را بهش گفتم. بهم گفت :“ اين امكان ندارد ، آدمها تا آن اندازه مي‌توانند درست بشمارند كه معني آنرا بدانند و شما هم درست شمرده‌ايد چون مامورها آنرا تائيد كردند، شما فقط نمي‌دانيد كه معني ارقام را مي‌دانيد، اگر خوب فكر كنيد حتما مي‌بينيد كه ژمعني آنها را مي دانيد.” او اضافه كرد: “ ارقام به تنهايي معني ندارند، آنها وقتي معني پيدا مي‌كنند كه ما بتوانيم آنها را بشماريم و چون تو توانسته‌اي تاعدد دوهزار و يك بشماري حتما معني آنرا مي‌داني.”
بعد از آن هر كاري ‌كردم كه معني اعداد را بفهمم، اما نتوانستم، تا اينكه يك شب باز هم خواستم كه جلوي در آبي بروم. وقتي مي‌خواستم وارد كوچه بشوم ياد عدد دوهزار ويك افتادم ، تازه يادم افتاد كه من معني اعداد را تا دوهزار و يك مي‌دانم؛ عدد دوهزار يعني او. عدد يك يعني من . دوهزار و يك يعني من و او ، يادم افتاد كه معني عدد 1999 را هم مي‌دانم و آن يعني تلاش و دلشوره، يعني يك قدمي موفقيت. يكباره از خودم پرسيدم راستي بزرگترين عدد كدام است؟ وقتي فهميدن معني عدد دوهزار اينقدر لذت دارد، حتما فهميدن معني بزرگترين عدد لذتش خيلي بيشتر است. حتما راهي است براي شمردن بزرگترين عدد ، شايد جمع كل آدمها و يا شايد ضرب كل آدمهاي دنيا در همديگر بزرگترين عدد باشد،. بايد بروم و بخوابم، چون فردا كار زيادي دارم و مي‌خواهم شروع به شمردن كل آدمهاي دنيا كنم.
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

31539< 2


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي